نميدانم چرا درباره فوتبال قهرماني احساسي مثل بقيه هموطنانم ندارم که از شوق پيروزي بر تيم مراکش پايکوبي کردند.
در مقابل، اين نوع هيجانات را کاذب اما قابل احترام ميدانم. ياد مقاله اوايل دهه 70 يکي از فوتباليستهاي سابق افتادم که سابقه مخالفت سياسي در رژيم گذشته را داشت. مقاله او در مجله خودش، «آرش»، در خارج کشور چاپ شده بود. در آن مقاله با ارائه آمار، ضمن نقد اقتصاد فوتبال، مقايسهاي ميان شاخص فقر با تب فوتبال در کشورهاي درحالتوسعه انجام شده بود که جالب بود. برزيل از جمله شواهد مهم مورد استناد اين مقاله بود؛ درحاليکه فوتبال برزيل زبانزد همگان شده بود، آمار کودکان ولگرد در خيابانهاي سائوپائولو به حدود نيم ميليون ميرسيد. با خودم فکر ميکردم علت چيست؟ چرا مردم برزيل بهجاي اين همه هيجاني که براي فوتبال بهخرج ميدهند، همت نميکنند تا فقرشان را ريشهکن کنند؟ همينطور فکر ميکردم چه ايرادي دارد تب فوتبال موجب فراموشي رنجِ فقر شود، حتی بهقدر چند روز يا چند هفته و مگر چه اشکالي دارد مردم برزيل غرق در رنج فقر و فساد باشند، اما به فوتبالشان هم دلخوش باشند؟ اين فکر متناقض خیلی دوام نيافت چون در آن موقع فوتبال ايران در حد و اندازهاي نبود که جهاني شود. اما ديري نپاييد که چنين شد و ايران در اواخر دهه 70 شمسي به جام جهاني فوتبال راه يافت و پيروزي بر استراليا در تهران غوغايي بهپا کرد. آن شب نگارنده هم که با خودرو در خيابان بودم، ميان گروهي از جوانها گرفتار شدم و ماشينهايي را که بوق نميزدند، با تکانهاي شديد، راننده و خودرو را با هم به رقص درميآوردند؛ اينگونه شد که رنو5 من هم حسابي به وجد و شادماني درآمد! از آن پس هنوز اين دوگانه در ذهنم باقي است و پاسخي که برايش يافتهام به نفع فوتبال قهرماني و آنچه ازسوی خود مردم و جامعه ورزشي و البته دولت، مانند ساير کشورها ترويج ميشود، نيست. نگارنده نه ضد ورزشم و نه ضد ورزش فوتبال، اما با پديدهاي که بر فوتبال بار شده است، موافق نيستم و تصور ميکنم مانند برزيل دهه 70 شمسي شدهايم. شايد ريشه اين مسئله را بتوان در توانايي بشر در خلق هيجانات فراطبيعي يافت. لازم است با استناد به يافتههايم توضيح مختصري بدهم. ذهن انسان بهعنوان محصول اراده آزاد، دنياي مستقل و منحصربهفرد اوست که امکانات بيحدوحصري در اختيارش ميگذارد؛ تفکر و هنر. انسان بهکمک سازوکار تفکر قادر به خلق مسئله در ذهن خود و کشف راهحل آنهاست. اگر تفکر را بررسي و حل مسئله در ذهن و مستقل از شرايط خارجي بدانيم، انسان تنها حيوان متفکر است. منشأ علم تفکر و قدرت حل مسئله در ذهن است و بايد دانست که انسان ازطریق علم بود که محيط اطراف را بهتر شناخت و از تغيير مطلوب آن بهمنظور حل مشکلات خود سود جست. اما علاوهبر علم، هنر نيز بهعنوان محصول فرايند ذهن بشر و در کنار علم و فناوري، همراه او پا به عرصه حيات اجتماعي گذاشت. درواقع انسان براي انتقال احساسات و افکار خود به ديگران از خلق آثار هنري و ايجاد هيجانات فراطبيعي کمک گرفت تا هيجانات ذهن فردي به ذهن جمعی منتقل شود. البته انسان بهطور مستقيم قادر به خلق هيجان خاصي در ذهن خود نيست، اما ازطريق خلق محرکهاي ذهني ميتواند هيجان مربوطه را غيرمستقيم در ذهن خود برانگيزاند. هيجاناتي که ناشي از خلق محرکهاي طبيعي در ذهن است، در همه انسانها وجود دارد و براي انتقال آنها به استفاده از هنر نيازي نيست. اما انسان قادر به خلق محرکهاي «فوق طبيعي» در ذهن است تا موجب ايجاد و القاي هيجانات فوقالعاده شود؛ چون اين محرکها در جهان خارج وجود ندارد، اين هيجانات مختص ذهن خالق آنها، يعني هنرمند است. ازاينرو علم و هنر از يک منظر منشأ يکساني دارند که همان قدرت حل مسئله است. دانشمند از قدرت تفکر براي حل مسئله شناختي و هنرمند براي حل مسئله هيجاني سود ميبرد. نکته مهم اين است که انسان میتواند با خلق پديدههاي هيجاني در ذهن خويش به هيجاناتي مستقل از وضعيت موجود نيز دست يابد؛ هيجان در فرد و هنر در اجتماع موتور محرکه رفتار فردي و گروهي و تعيينکننده شکل و جهت آن است. حقيقت اين است که غالبا رفتار افراد جامعه نه براساس عنصر شناخت، بلکه مبتنيبر مؤلفه هيجان است. هنر با برانگيختن نوع خاصي از هيجان، افراد اجتماع را به کنش و واکنشهايي بيگانه با واقعيات سوق ميدهد. خلاقيت هيجاني واجد جنبههاي مثبت و منفي است. خلاقيت هيجانيای که موجب برانگيختن انسان برای شناخت حقايق شود، آثار مثبت و تعيينکنندهاي در زندگي انسانها دارد. درعينحال خلاقيتهاي هيجاني نقش تعيينکنندهاي نيز در انحراف جوامع داشته است، زيرا به نسبتي که نفس انسان به هيجان روي ميآورد، به همان اندازه از ساير ساحتها دور ميشود. ازاينرو هنرمندان با ارزشگذاری (چه مثبت و چه منفي) بر پديدههاي اجتماعي، احساسات مردمان را برميانگيزانند.
زماني در گذشتههاي دور، مثلا جنگ گلادياتورها ارزش داشت و امروزه فوتبال ارزش و منزلت شگفتانگيزي يافته است که ناشي از وجود هيجانات اجتماعي در وراي اين پديدههاست. همانگونه که نبرد خونين گلادياتورها در شرايط کنوني براي ما پوچ و بلکه مايه تعجب و حيرت است، چهبسا فوتبال نيز در شرايط ديگر و در آينده بيمعنا شود و بشر پديده خلاقانه جديد و البته با همان کارکرد را براي رسیدن به هيجانهاي فراطبيعي ابداع کند. هيجانات ناشي از اين محرکها، بيگانه با واقعيات هستي است و موجب ازخودبيگانگي انسان ميشود. انسانها غالبا از خلاقيت خود براي رسيدن به هيجان و لذات فراطبيعي در زندگي استفاده ميکنند و فقط گروه اندکي از مردم به دليل شناخت از حقايق جهان آفرينش از هيجانزدگي و لذتطلبي پرهيز ميکنند. به همين دليل سرنوشت بشر را عموما هيجانات فراطبيعي و لذتطلبيها رقم ميزنند. با اين دلايل يا حداقل اين توجيه نميتوانم با احساس ساير همشهريان مشترک باشم، چه در غم باخت يا شادي در مواقع بُرد. ولي ميتوانم کاملا درک کنم که اگر ايران توانسته در فوتبال، به حوزه جهانيشدن گام بگذارد، چرا در شاخص «حکمراني خوب» اين اتفاق رخ ندهد؟ آيا به جاي شادي براي تحقق آرمانهاي جهاني بشري، فقط بايد به اين شاديها دلخوش باشيم؟